که لحظه نشد خیالم آزاد از تویک روز نگشت خاطرم شاد از تو دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من یک جان و هزار گونه فریاد از تو
* * *
در پی آن نگاه های بلند ، حسرتی ماند و آه های بلند!
کنارم که هستی زمان هم دستپاچه می شود عقربه ها دوتایکی می پرند اماهمین که می روی
تاوان دستپاچگی های ساعت راهم من بایدبدهم جانم را می گیرند ثانیه های بی تو...