تنهایی

تنهایی های من

تنهایی

تنهایی های من

مشیری




که لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو


  * * *


در پی آن نگاه های بلند ،
حسرتی ماند و
آه های بلند!


  * * *


از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد


  

  





 


کنارم که هستی زمان هم دستپاچه می شود عقربه ها دوتایکی می پرند اماهمین که می روی

تاوان دستپاچگی های ساعت راهم من بایدبدهم جانم را می گیرند ثانیه های بی تو...