تنهایی

تنهایی های من

تنهایی

تنهایی های من

 ازصداى گذرآب چنان میفهمم,

تندترازآب روان,عمرمان میگذرد,

زندگی رانفسى ارزش غم خوردن نیست،

آن قدرسیربخندیدکه ندانی غم چیست،

لحظه هایتان بی غم...

ادم..

ادم های ساده رادوست دارم:همان هایی که بدی هیچکس را باور ندارند


همان هایی که برای برای همه کس لبخند دارند همان هایی که بوی ناب ادم میدهند


ومن باور دارم که تو از ان هایی...



دکترشریعتی

دلگیرم...

صبر کن سهراب :


گفته بودی قایقی خواهم ساخت


قایقت جا دارد؟؟


من از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...



یه لحظه وایسا وفکرکن...

همیشه یادمون باشه که نگفته هارو میتونیم بگیم


اما گفته هارو نمیتونیم پس بگیریم...



مرداب به رود گفت"


چه کردی که زلالی؟


جواب داد:


گذشتم




ساده لباس بپوش ساده راه برو اما در برخورد بادیگران ساده نباش


زیرا سادگی ات را نشانه میگیرند برای درهم شکستن غرورت...




فقر

فقر...همان گرد و خاکیست که بر کتابی فاخر وفروش نرفته در یک کتاب فروشی مینشیند.


فقر...کتیبه سه هزارساله ایست که روی ان یاذگاری نوشته اند.


فقر...شب رابدون غذاسرکردن نیست...


فقر...روزرا بی اندیشه سرکردنست...

مگس...

مگسی راکشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست بد است ونه چون نسبت سودش به ضرریک به صداست

طفل معصوم به دورسر من می چرخید بخیالش قندم یا که چون اغذیه مشهورش تا به این حدگندم>>

ای دوصدنوربرقبرش بارد مگس خوبی بود

من به این جرم که ازیادتوبیرونم کرد مگسی را کشتم...

مشیری




که لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو


  * * *


در پی آن نگاه های بلند ،
حسرتی ماند و
آه های بلند!


  * * *


از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد


  

  





 


کنارم که هستی زمان هم دستپاچه می شود عقربه ها دوتایکی می پرند اماهمین که می روی

تاوان دستپاچگی های ساعت راهم من بایدبدهم جانم را می گیرند ثانیه های بی تو...                                                                                                           

کاش می شد...



کاش می شدسرزمین عشق را


درمیان گامها تقسیم کرد


کاش می شد بانگاه شاپرک


عشق رابراسمان تقسیم کرد


کاش می شدبادوچشم عاطفه


قلب سرداسمان رانازکرد


کاش می شد باپری از برگ یاس


تاطلوع سرخ گل پروازکرد


کاش می شد بانسیم شامگاه


برگ زرد یاس ها رارنگ کرد...

تنهایی


تاوان توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق


عشق ارمغان دلدادگیست واین سرنوشت سادگیست


چه قانون عجیبی...چه ارمغان نجیبی وچه سرنوشت تلخ وغریبی...


که هربارستاره های زندگیت را با دست های خود راهیاسمان پرستاره کنی


وخوددرتنهایی وسکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره هارابه نظاره نشینی


وخاموش وبی صدا به شادی ستاره های ازتوگشته جدادل خوش کنی...


وبازهم توبمانی وتنهایی ودوری... 


دیوان فروغ


عشقی به من بده که مرا بسازد


همچون فرشتگان بهشت تو


یاری به من بده که دراوببینم


یک گوشه ازصفای سرشت تو...